صلح و جنگ در تاریخ گسترش اسلام: خوانشی فکری

از لحظه‌ای که نور اسلام در مکه مکرمه طلوع کرد، گفتمان اسلامی از قالب دعوتی پنهانی و تحت ستم، به افقی تمدنی و جهان‌گستر بدل شد. یکی از برجسته‌ترین پرسش‌هایی که همواره در خصوص این امتداد تاریخی مطرح می‌شود آن است که: آیا اسلام از طریق شمشیر گسترش یافت یا با استدلال و اقناع؟ و آیا آهنگ این گسترش در زمانه‌های صلح شتاب بیشتری داشت یا در دوران جنگ و درگیری؟

پاسخ به این پرسش، مستلزم رجوع به نخستین مراحل تاریخ اسلام است، زمانی‌که پیامبر اسلام در مکه به‌صورت مخفیانه به دعوت اشتغال داشت. با وجود محدودیت‌های شدید و فشارهای اجتماعی، این دعوت در طی سیزده سال نخست موسوم به «عهد مکی» تنها توانست چند صد نفر را جذب نماید. اما پس از هجرت به مدینه، دعوت اسلامی وارد مرحله دفاع از موجودیت سیاسی خود شد و مجموعه‌ای از نبردها، عمدتاً به‌منظور حفظ امنیت مدینه، شکل گرفت. با این حال، شمار مسلمانان در این دوران همچنان محدود بود؛ چنان‌که مورخانی همچون ابن‌کثیر در البدایة و النهایة و ابن‌هشام در السیره النبویة، تعداد همراهان پیامبر در صلح حدیبیه (سال ششم هجری) را در حدود ۱۴۰۰ نفر گزارش کرده‌اند؛ که دلالت دارد بر این‌که اسلام در بستر جنگ‌های نخستین، توسعه گسترده‌ای نیافت.

با این‌حال، صلح حدیبیه نقطه عطفی در مسیر تاریخ اسلام به شمار می‌آید. این صلح، با وجود مخالفت ابتدایی برخی از صحابه نسبت به مفاد آن، فضایی تازه برای تحرکات دعوتی فراهم ساخت. کاهش تنش نظامی با قریش، امکان برقراری روابط با قبایل و دولت‌های خارج از حجاز، و آزادی نسبی در تبلیغ، موجب شد پیامبر تمرکز خود را از رویارویی نظامی به تعمیق گفتمان دینی معطوف سازد. تنها در فاصله دو سال پس از صلح، جمعیت مسلمانان به بیش از ده هزار نفر رسید؛ همان افرادی که در سال هشتم هجری، مکه را بدون خون‌ریزی فتح کردند. این تحوّل آماری نشان می‌دهد که فضای صلح بیش از شرایط جنگی امکان رشد و گسترش دعوت اسلامی را فراهم آورد.

این قاعده، صرفاً محدود به عصر نبوی نیست. در دوره‌های پسین، اگرچه فتوحات اسلامی گستره جغرافیایی وسیعی را در بر گرفت، اما پذیرش اسلام از سوی مردمان مناطق فتح‌شده عمدتاً تدریجی و در دوره‌های پس از تثبیت حکومت بود. در واقع، بسیاری از ساکنان سرزمین‌هایی چون مصر، شام و ایران، تا مدت‌ها بر دین پیشین خود باقی ماندند و فرآیند اسلام‌پذیری غالباً در دوره‌های صلح و تعامل فرهنگی صورت گرفت؛ زمانی که ارزش‌های عدالت‌محور اسلام، سادگی اصول عقیدتی و برتری اخلاقی آن آشکار می‌شد. توماس آرنولد، مستشرق نامدار بریتانیایی، در اثر برجسته خود دعوت به اسلام، با تکیه بر شواهد متعدد تاریخی، بر این نکته تأکید دارد که گسترش اسلام در بسیاری از سرزمین‌ها حاصل ترغیب و اقناع بود، نه اجبار و تهدید.

از بارزترین مصادیق نقش‌آفرینی صلح در گسترش اسلام، می‌توان به تجربه جنوب شرق آسیا اشاره کرد. کشور اندونزی که امروز پرجمعیت‌ترین کشور مسلمان جهان به‌شمار می‌رود، هیچ‌گاه شاهد ورود سپاه مسلمانان نبوده است. اسلام از طریق بازرگانان یمنی و هندی، که به همراه کالاهای خود، اخلاق اسلامی را نیز به این سرزمین آوردند، وارد شد. درست‌کاری، عدالت در معاملات و صداقت آن‌ها، ساکنان بومی را متقاعد ساخت که اسلام دینی اخلاقی و قابل‌اعتماد است. همین الگو در مالزی، فیلیپین و سایر مناطق آسیای جنوب شرقی نیز مشاهده شده است، جایی که دعوت اسلامی بیشتر از طریق گفت‌وگو و رفتار نیکو منتقل شد، نه از راه زور یا قدرت نظامی.

در مورد آفریقا نیز روند مشابهی را شاهدیم. در مناطق جنوب صحرای بزرگ آفریقا، که ارتش‌های اسلامی هرگز به آن راه نیافتند، اسلام از طریق مسیرهای تجاری، کاروان‌ها و وعاظ سیّار ـ به‌ویژه طریقت‌های صوفیانه ـ گسترش یافت. این طریقت‌ها، که بیشتر بر تهذیب نفس و اصلاح اجتماعی تمرکز داشتند تا تقابل با دیگری، سهم بسزایی در نهادینه‌سازی اسلام در این جوامع ایفا کردند. ثبات اجتماعی و مبادلات مسالمت‌آمیز بازرگانی، زمینه را برای پذیرش تدریجی اسلام فراهم کرد؛ بسیار مؤثرتر از هرگونه زورآزمایی سیاسی یا نظامی.

در دوره عثمانی، الگوی متفاوتی از مدیریت دینی و فرهنگی عرضه شد. این دولت، در مقام یک امپراتوری چندقومیتی و چنددینی، کوشید میان مسلمانان و پیروان سایر ادیان، هم‌زیستی نسبی ایجاد کند. فرآیند اسلامی‌سازی در مناطقی همچون بالکان و آناتولی، بیشتر در دوره‌های ثبات سیاسی و اقتصادی صورت گرفت، نه در بستر لشکرکشی و اجبار. پژوهشگر تاریخ، استنفورد شو، در اثر معتبر خود تاریخ دولت عثمانی و ترکیه نوین، با استناد به داده‌های تاریخی، تصریح می‌کند که اسلام‌پذیری در مناطقی که حکومت عثمانی موفق به تأمین ثبات اداری و اجتماعی شد، بیشتر از مناطقی بود که درگیر تنش و شورش بودند.

در دوران استعمار، اگرچه قدرت‌های غربی کوشیدند با تضعیف نهادهای دینی، هویت اسلامی را در مناطق مختلف ـ از جمله شمال آفریقا، خاورمیانه و بخش‌هایی از آسیا ـ از میان ببرند، اما این اقدام، ناخواسته به تقویت بازگشت به اسلام به‌مثابه نماد مقاومت فرهنگی و سیاسی انجامید. در کشورهایی نظیر سنگال و نیجریه، جنبش‌های اسلامی عمدتاً در قالب مقاومت‌های مسالمت‌آمیز و با تکیه بر نظام‌های آموزشی سنتی و نهادهای دینی بومی رشد یافتند، نه از مسیر جهاد مسلحانه.

در عصر حاضر نیز، گزارش‌های آماری معتبر ـ از جمله گزارش مرکز پژوهشی Pew در سال ۲۰۱۷ ـ نشان می‌دهند که اسلام سریع‌ترین نرخ رشد را در میان ادیان جهان دارد. این روند نه صرفاً به دلایل مهاجرتی یا منازعات، بلکه تا حد زیادی به‌واسطه گرایش داوطلبانه افراد، به‌ویژه در اروپا و آمریکای شمالی، به اسلام است؛ آن هم پس از جست‌وجویی شخصی و بازاندیشی معنوی. جالب آن‌که بیش از یک‌چهارم تازه‌مسلمانان در غرب را زنان تشکیل می‌دهند، که اغلب دلیل اصلی آن را درک ارزش‌هایی چون عدالت، کرامت انسانی، انضباط و آرامش روحی می‌دانند.

در تحلیل نهایی، مطالعه این روند تاریخی نشان می‌دهد که اسلام، هرگاه در بستری آزاد، با زبانی آرام و از طریق سلوک اخلاقی معرفی شود، بسی اثرگذارتر و ماندگارتر از شرایط تحمیل‌شده یا خشونت‌بار خواهد بود. تجربه تاریخی تصریح می‌کند که صلح، نه جنگ، بستر اصلی برای شکوفایی و گسترش اسلام بوده است. دل‌ها هنگامی گشوده می‌شوند که مخاطب عقل و منطق قرار گیرند، نه زمانی که زیر سلطه درهم شکسته شوند.

از این منظر، راز آیه‌ای که قاعده‌ای ازلی را وضع می‌نماید، روشن می‌شود: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» (در دین هیچ اجباری نیست). اسلام برای ورود به دل‌ها نیازی به قهر و اجبار ندارد؛ بلکه نیازمند صداقت در معرفی، عدالت در رفتار و آزادی در پذیرش است. و این عناصر تنها در فضای صلح رشد می‌یابند، نه در هیاهوی نبردها.

احمد سرخه (صرخه)

٣١ اردیبهشت ١٤٠٤

تاریخ، قفسی برای هویت یا بالی برای پرواز؟

مقدمه

ستایش از گذشته، سنتی رایج در میان بسیاری از ملت‌هاست. کتاب‌های درسی، تریبون‌ها و رسانه‌ها مملو از تمجید از دوران طلایی پیشینیان است. اما پرسشی اساسی از دل این هیاهوی تاریخی بیرون می‌جهد: آیا گذشته باید معیار ارزشمندی امروز ما باشد؟ و مهم‌تر از آن، آیا هویت یک ملت، چیزی ثابت و فروبسته در گذشته است یا سازه‌ای زنده و در حال تکامل؟

هویت، فرایندی زنده است، نه سندی تاریخی.
هویت فرهنگی برخلاف تصور رایج، یک شیء تاریخی نیست که در بایگانی زمان دفن شده باشد. هویت، پدیده‌ای پویاست؛ ساخته می‌شود، تغییر می‌کند، تکامل می‌یابد. آن‌چه ما امروز «هویت ایرانی»، «هویت عربی»، «هویت غربی» یا «هویت اسلامی» می‌نامیم، نه محصولی ایستا، بلکه نتیجه‌ی قرن‌ها گفت‌وگو، تنازع، تجربه و بازسازی مداوم است.

خطای رایج در بسیاری از گفتمان‌های هویتی این است که هویت را در یک برهه‌ی خاص تاریخی متوقف می‌کنند؛ گویی که "ملیت" یا "تمدن" تنها زمانی اصیل است که به شکل خاصی در گذشته وجود داشته باشد. این نگاه، خود تاریخ را تحریف می‌کند و مردم را از درک قابلیت‌های خود در زمان حال بازمی‌دارد.

بازگشت به گذشته، اگر با نقد همراه نباشد، فرار است نه بازسازی
هیچ‌کس منکر ارزش میراث فرهنگی نیست. اما زمانی که گذشته به ابزاری برای سرپوش گذاشتن بر ناتوانی امروز تبدیل می‌شود، باید نسبت به آن هشدار داد. تاریخ را باید خواند، فهمید و حتی نقد کرد؛ نه اینکه از آن بت ساخت و به آن پناه برد. هویتِ متکی بر تاریخِ بدون نقد، همانند زیستن در خانه‌ای متروکه و فرسوده است که هر لحظه ممکن است فرو بریزد.

ادعای هویت بدون کنش، توهمی جمعی است.
ادعای "تمدن کهن" بدون تولید تمدن امروز، نوعی توهم فرهنگیِ خودبزرگ‌بینانه است. امروز جهان بر پایه‌ی علم، اخلاق، اقتصاد و تعاملات انسانی سنجیده می‌شود؛ نه صرفاً بر اساس آن‌که اجداد ما چه کرده‌اند. ملت‌هایی که تاریخ‌سازی می‌کنند، اول باید در "اکنون" زندگی کنند و برای آینده، افق داشته باشند.

هویت یک ملت نه فقط در تخت‌جمشید، کلیساهای باستانی، طومارهای کهن یا معابد باستانی است؛ بلکه در خیابان‌های امروز، در دانشگاه‌هایش، در رفتار شهروندان، در عدالت قضایی، در ادبیات معاصر، در معماری و در اخلاق عمومی‌اش منعکس می‌شود. هویت، آن چیزی است که اکنون هستیم و فردا خواهیم شد؛ نه فقط آن‌چه دیروز بوده‌ایم.

نتیجه‌گیری:
ما نه دشمن گذشته‌ایم و نه اسیر آن. باید آموخت که چگونه از گذشته، برای ساخت آینده الهام گرفت؛ نه اینکه در آن مأوا گرفت و از مواجهه با مسئولیت‌های امروز گریخت. آن‌کس که امروز می‌آفریند، فردا را شکل می‌دهد و از تاریخ، عبور می‌کند؛ بی‌آن‌که آن را فراموش کند.