از توهم ملت تا حقیقت ارزشها: تأملی فلسفی در نسبت انسان با مرز، هویت و غایت هستی
چکیده
آنچه در جهان معاصر بهعنوان مفاهیمی چون "وطن"، "ملت"، "وفاداری ملی"، و "همبستگی جغرافیایی" معرفی میشود، نه واقعیتهایی بدیهی و اصیل، بلکه برساختههایی مدرن و عمدتاً سیاسیاند که در مسیر فهم حقیقت انسان، گاه مخل و حتی گمراهکنندهاند. این مقاله با رویکردی هستیشناسانه و فلسفی، به نقد بنیادی این مفاهیم میپردازد و نشان میدهد که تعلق حقیقی انسان نه به خاک و مرز و قوم، بلکه به ارزشهایی متعالی چون توحید، عدالت، مهربانی، نوعدوستی و صداقت است. با واکاوی تجربه زیسته و نیز مفاهیم کلیدی در متون دینی بهویژه قرآن، مقاله حاضر بر آن است که «انسانِ اصیل»، خود را به مرزهای قراردادی مقید نمیبیند، بلکه تابع ندای حقیقتی فراتر از جغرافیا و تاریخ است.
مقدمه:
انسان، در طول تاریخ، همواره به دنبال درک هویت و جایگاه خویش در عالم بوده است. اما آنچه امروز تحت عنوان "هویت ملی" یا "وطندوستی" مطرح میشود، آیا راهی به سوی این شناخت است یا پردهای بر آن؟ چرا مفاهیمی که بر تعلق انسان به خاک و قوم و زبان تأکید میکنند، در تجربه زیسته، راهی به حقیقت نمیگشایند؟ این پرسش ما را به ورطهای میکشاند که باید در آن، تمام ساختارهای فکریمان را از نو بیندیشیم.
دولتملت مدرن؛ ساختاری سیاسی برای تسلط، نه برای حقیقت
ایده "ملت" بهمثابه یک وحدت فرهنگی و سیاسی، پدیدهای نوظهور است که ریشه در تحولات مدرن دارد. این مفهوم در اروپا، پس از تحولات فکری و سیاسی سدههای هجده و نوزده، بهویژه در پسزمینه انقلاب فرانسه شکل گرفت. سپس در فرآیندی استعمارزده، به شرق و جهان اسلام نیز تحمیل شد. آنچه به نام "ملت"، "زبان ملی"، "تاریخ مشترک" یا "غرور وطنی" به مردم آموخته شد، بیش از آنکه بر واقعیتی ذاتی مبتنی باشد، مهندسی فرهنگی بود برای تحکیم قدرت مرکزی.
در این چارچوب، وفاداری به ملت، جایگزین وفاداری به ارزشهای حق گردید؛ و وطن، نه مکان رشد حقیقت، بلکه محل اجرای انضباط سیاسی شد. نظام آموزشی، رسانه، و نمادهای ملی، وظیفه یافتند تا این مفاهیم را چون "بدیهی" و "مقدس" جلوه دهند؛ در حالی که هیچیک از آنها خاستگاه هستیشناختی نداشتند.
قرآن و نقد بنیادین مفهوم ملت و تعلق خاکی
در قرآن، هیچ نشانی از تقدیس خاک، مرز، ملت، یا تاریخ مشترک وجود ندارد. قرآن، انسان را به توحید فرا میخواند؛ به پیروی از حقیقتی که از قوم، زبان، رنگ و مرز فراتر است. ملاک ارزش انسان در نگاه الهی، نه وطن است و نه نژاد، بلکه تقوا:
> «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللّٰه أَتْقَاكُمْ» (حجرات: ۱۳)
توحید، ریشه همه ارزشهای دیگر است؛ زیرا انسان موحد، نه تنها از بتهای سنگی، بلکه از بتهای ذهنی مانند "ملت"، "پرچم"، "قوم"، و "خاک" نیز عبور میکند. در منطق توحیدی، خاک ارزشی ندارد مگر آنکه ظرف عدالت، صداقت و حقطلبی باشد. پیامبران نیز، مأمور نبودند از ملت یا وطن خود دفاع کنند؛ بلکه مأمور هدایت به حق بودند. اگرچه این مسیر، در تعارض با عرف و تاریخ قومیشان باشد.
از ملت به ارزش: بازاندیشی در معنای هویت
اگر مفهوم "ملت" یک واقعیت ذاتی بود، میبایست در زندگی مردم، نشانهای از انسجام عمیق، همبستگی راستین و فضیلت اخلاقی مشاهده میشد. اما آیا چنین است؟ انسانهایی که در یک "ملت" زندگی میکنند، گاه به راحتی به یکدیگر ظلم میکنند، حقوق هم را نادیده میگیرند، دروغ میگویند، خیانت میکنند، و حتی برای منافع شخصی، جان و مال دیگری را پایمال میسازند.
در چنین بستری، تعلق به ملت، جز نامی تهی بر شناسنامهها نیست. انسان، در عمل، نه به هموطن خود رحم میکند و نه مرز را حرمت مینهد؛ مگر آنکه به ارزشهایی فراتر از این مفاهیم پایبند باشد. در واقع، آنچه میتواند مبنای تعلق باشد، نه ملیت، بلکه عدالت، مهربانی، صداقت، توحید، و حرمت انسان است.
و آنگاه که انسانِ مدعی «میهنپرستی»، دروغ میگوید، غیبت میکند، تبعیض روا میدارد، یا دیگران را بهخاطر نفع خود قربانی میکند، این تعلق صرفاً شعار است. و در نهایت، در چنین جامعهای، حتی در سادهترین سطح، نشانههای بینظمی اخلاقی و بیاحترامی به زیست جمعی دیده میشود: زبالهها در خیابان ریخته میشوند، حقوق عمومی پایمال میگردد، و قانون، ابزاری برای دور زدن عدالت میشود.
فلسفه تعلق: بازگشت به اصالت هستی
از منظر فلسفه وجودی، انسان باید از تعلقهای تحمیلی و ناآگاهانه عبور کند تا به حقیقت خود برسد. تعلق به ملت، در صورتی که از تفکر، اخلاق، و فضیلت تهی باشد، مصداق "زیست غیراصیل" است. تنها در صورتی میتوان از "هویت" سخن گفت که این هویت، پاسدار حقیقتی باشد که از مکان و زبان فراتر رود.
در این نگاه، هموطن من نه کسی است که در مرز جغرافیایی من زندگی میکند، بلکه کسی است که با من در عدالت، توحید و مهربانی اشتراک دارد، اگر هزاران کیلومتر دورتر باشد. و دشمن من، کسی است که دروغ میگوید، ظلم میکند، و از حقیقت میگریزد. اگر همزبان، هممرز، یا همنژاد من باشد.
نتیجهگیری: از نظم قراردادی به نظم حقیقی
نظم حاصل از ملتسازی مدرن، در ظاهر توانسته ساختارهایی اداری، نظامی و رسانهای ایجاد کند، اما در عمق، انسان را از حقیقت وجودیاش دور ساخته است. این نظم، نظمی قراردادی است؛ و اگر با نظم حقیقی یعنی ارزشهای الهی و اخلاقی، همراه نباشد، نه تنها سودمند نیست، بلکه ابزار تسلط، گمراهی و بیهویتی خواهد شد.
انسانِ امروز، نیازمند بازگشت به ارزشهای اصیل است؛ نه بازگشت به تاریخ خیالی یا مرزهای مقدسشده. وطن واقعی انسان، جایی است که توحید حاکم است، عدالت برقرار است، و انسان حرمت دارد. و هر تعلقی که مانع این حقیقت شود، تعلقی کاذب و گمراهکننده است.